goohardasht.com/shirin taghavi
دوستی می گفت می خواهم داستان واقعی برایت تعریف کنم و گفت: مسافرکش بدون مسافر داشته میرفته یهو کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی میبینه کنار میزنه سوارش میکنه ، مسافر صندلی جلو میشینه یه دقیقه بعد مسافر از راننده تاکسی میپرسه : آقا منو میشناسی ؟ راننده میگه : نه در این زمان راننده برای یک مسافر خانم که دست تکان میده نگه میداره خانومه عقب میشینه مسافر مرد از راننده دوباره میپرسه منو میشناسی ؟ راننده میگه : نه. شما ؟ مسافر مرد میگه : من عزرائیلم راننده میگه : برو بابا هالو گیر آوردی ؟ یهو خانومه از عقب به راننده میگه : ببخشید آقا شما دارین با کی حرف میزنین ؟!!! راننده تا اینو میشنوه شوکه میشه ترمز میزنه و از ترس فرار میکنه . بعد زنه و مرده با هم ماشینو میدزدن� نمی دونم چرا ، اما با شنیدن این داستان ناخودآگاه یاد این جمله حکیم ارد بزرگ افتادم : در برف ، سپیدی پیداست . آیا تن به آن می دهی ؟ بسیاری با نمای سپید نزدیک می شوند که در ژرفنای خود نیستی بهمراه دارند .
دلام . آدم بايد عاقل باشه و قبل از نزديك شدن اينجور آدما اونا را بشناسه
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian